۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه
کم - بود
۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه
شرح در متن
۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه
خواهش
۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه
گفتمان
۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه
۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه
who the hell i am?
۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه
نوشته شده در چهار چند روز پیش
۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه
my fuckin obsessive mind
۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه
نامه به کودکی که نباید زاده شود
۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه
۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه
اعترافات پست نشده
۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه
خودشناسی ها من.باب یک هزارم
۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه
۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه
۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه
فرمان اول:حسرت نخور
۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سهشنبه
راستی این زخما مرحم نمی خواست؟
۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه
همان کوچه ی تنگ جنب تعمیرگاه ها
۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سهشنبه
می بین و این، با کس نگو
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه
ما
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه
جان بخشی به اشیا
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سهشنبه
پروژه ی مرگ
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه
خواب های سر صبح تعبیر ندارند
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه
هیچ
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه
باید می رفتم
۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه
چگونه ننوشتنم می آید
۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه
هورمون نگاری
۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه
۱۳۸۹ فروردین ۳, سهشنبه
آنچه که گذشت
۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه
از نو، روز
۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه
۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سهشنبه
صدای تو صدای بازی تو کوچه های پرغباره
۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه
۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه
۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سهشنبه
-عهد بسته بودم بلیط را هر جور هست پیدا کنم.حتی از زیر سنگ.سرمای
دی ماه سوزنده بود.رسیدیم دم در.صف را که دیدم دلم فرو ریخت.گفتم
می ایستم.گفت:کمه کمش سه چهار ساعته" بند بلند بی قواره ای بود
صف آدم های ساکت یخ زده ی بی حوصله.دستم را فشردم به ساتن
داخل جیب پالتوم و گفتم می ایستم.
-پتیاره؟فاحشه؟جنده؟روسپی؟دوره گرد؟کولی؟
گفت چه می دانم.چه فرقی می کند؟در هر حال کون هیچ کدام به زمین
بند نمی شود.فاحشه از این آدم به دیگری می رود کولی از این شهر به
آن دیگری.این یکی جهان کشور است آن یکی جهان بستر.کسی می گفت
روسپیگری قدیمی ترین حرفه ی جهان است.
فحش یا اسم؟
گفت:"برای من که صفت.تنوع طلبی.از همه نوع.مثلا روح من در برابر
ساعت مچی،روسپی ست.به هیچ مدلی وفا نمی کند"
-تمام چهار ساعت انتظار را تنها بودم.دست ها در جیب،بدون کوچکترین
علامتی در ظاهر که نشانه ی چراغی سبز برای معاشرت باشد.دانه دانه
ی مهره های این بند باریک بلند را بلعیده بودم.حرف زدن هایشان پشت
تلفن، ها کردن دست های چرمی یخ زده شان،گپ و گفت و شوخی های
دست جمعی شان،بازی کردن با دانه های درشت شال گردن
هایشان،لباس های پشمی و برزنتی شان،سیگار کشیدن ها،مدل سوئیچ
گرداندشان.سعی می کردم دیده نشوم.کمترین حد ممکن توجه جلب
کنم.ته آفتابه ای بنشینم و از سوراخش بنگرم مجموعه های جالبم را.انگار
هزار تا عکس دیده باشم.تفریحم بود.محیط های شلوغ.من بی رنگ بی
تعلق بی معاشرت.گنجینه های سرگرم کننده ام: آدم هایی که هیچ
متوجهم نمی شدند
- بی قراری چطور؟خونه به دوشی؟آواره گی؟
گفت:خب تو دنبال چه می گردی؟تنوع طلبی یا ثبات.مساله این است؟بیا
دنبال کلمه نگردیم.اگر باید بروی...برو