۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

غیرارادی جات

شمع روشن می کنم..ذهنم خسته است.کلمه در ذهن خسته درست شکل نمی گیرد.میل نوشتن از زیر انگشتانم در می رود و عاجزانه سعی می کنم به گرد راهش برسم و وادارش کنم به ماندن.آنقدر تند رفته که راهش غبار آلوده است و نمی یابمش.شمع قرمز بوی توت فرنگی می دهد و شیرینی.آن یکی که زرد تر است باید بوی پرتغال بدهد که این بوی شیرین مجالش نمی دهد.آن دو دیگر هم که سبز و خنثان.تنها بوی پارافین می دهند.پنکه اگر روشن بماند شعله ی بی قرار شمع را بی قرار تر می کند.اگر روشن نماند که من در این اتاق در بسته به نقطه ی ذوب می رسم.چاره ای نیست.دلم برای شعله ی شمع تنگ شده.
از بیرون صدای آتش بازی سرمستانه ی چینی ها بلند است.سالشان نو شده.از قضا سال پلنگ هم هست.غرنده و زیبا و مغرور.فانوس ها ی قرمز خونین می آویزند از در و پیکرشان.می گویند نماد نارنگی ست.همه جا هم درخت های کوچک نارنگی کاشته اند در گلدان های سفالین.لاله می گوید اگر این بوته های نارنجی خوش رنگ در ایران بود تا حالا تنها تخمه هایش به درخت ها می ماند اما این ها متدنند.دست به نشانه های سال نویشان نمی زنند.
ذهنم خسته است و تنم خسته تر.عضلاتم می لرزند و استراحت برایم بی مفهوم می شود.معده هم مدام به این ذهن کند پیام می دهد.گرسنه ام.گرسنه ام.اه باز هم گرسنه ام.پیام ها را می گیرم و حواله اش می کنم به کیسه ی پر از تخمکم.تخم که نداشته ام از روز ازل.
نشسته در جا چشم هام گرم می شود.اگر بتوانم برابر این تن که این طور مرا وادار می کند بایستم خودم را بیشتر دوست خواهم داشت.این روزها با تمام اعمال غیر ارادی چپم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر