۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

کم - بود

راه می روم،چای می نوشم،خورشت قرمه سبزی فوق خوشمزه می خورم،نرم افزار جدید کار می کنم،سریال می بینم،به پایان نامه فکر می کنم،لغت جدید می خوانم،به فکر فرانسه یاد گرفتن می افتم،با رفقام گپ می زنم،ماشین سواری می کنم،ماتیک قرمز می زنم که رنگ موهام شود،با مادر ظرف ها را از ماشین بیرون می کشیم و غیبت می کنیم،به مادربزرگ سر می زنم و نارنگی با هم پر می کنیم و از کلیه دردمان می گوییم،با پدر بحث مهاجرت کانادا و آمریکا می کنیم،در دلم می شاشم به جفتشان،یواشکی با مادر بحث می کنیم که ایران ماندن را بیشتر از همه دوست می دارم،غر می زند که اینرسی ساکن داری،به فکر مسافرت شیرازم،چند روزه با مادر و دوستم،پایان نامه ی لیسانس می خوانم و ترجمه می کنم و پرتفولیوی تخمی می سازم،دکتر چشم پزشک می روم قاب عینک عوض می کنم،از کارهای قدیمیم عکس می گیرم،با دوستان دوران دبیرستان قرار می گذارم کافی شاپ،پاستای سگ کش می خورم به حجم غذای فیل،پشت پدر را با روغن زیتون ماساژمی دهم و بدون تو زندگی نمی کنم.اوضاع بدی پیشامد کرده.دیگر نمی توانم گوش زندگی را بپیچانم و بگویم همینی ست که هست.خودت خواستی.خودت رفتی.راه بازگشت نداری.راه آمدن ندارد.میل آمدن ندارد و به هم نمی رسید پس خفه شو و صبوری کن.یک جاهایی کم می آیی که قبلا نمی آمدی.قبل تر ها شاید بیش تر آخر شب های پاییزی،وقت موسیقی خاطره ناکی،وقت باران دو نفره ای،وقت خنکای بالشت مرداد ماهی یا حوالی کم می آمدی.حالا می دانی چه شده؟حالا از صبح که بیدار می شوم مثلا وقت مسواک زدن جای خالیت معلوم می شود.وقت خرید پرتقال و لیمو شیرین.وقت پرداخت الکترونیکی قبض موبایل.وقت چیلیک چیلیک چت کردن با رفیق.وقت شام خوردن.وقت چمدان بستن و این ترسناک است. وقتی نبودت در همه ی امور روزمره اذیت کند یعنی که دارد روال عادی زندگی مختل می شود.یعنی من باید به زودی همه چیز را بگذارم کنار یک گوشه بنیشنم تا باد کنم بروم هوا یا که تو باید بیایی خودت را پهن کنی در همه ی گوشه کنار زندگی من.کاری هم به هم نداشته باشیم.نهایت من وقتی که رد می شوم که دسته ی کاغذهای پایان نامه را بردارم گردنت را بوسه ای بچسبانم یا تو که می روی زنگی به رفیقت بزنی سیگاری برایم بگیرانی و این آزار دهنده است.من نباید این همه این حجم این اندازه نیازمند باشم.همیشه افراط می ترساندم و حالا این افراط خواستن...خودم را نهیب می زنم.آرام می کنم.امید می دهم که رد می شود.به رو نمی آوم که اندک اندک می شود چهارسال که باید رد می شد و نشد.چیپس ارمنی چرب و شور می گیرم در دستم.می روم کمی زندگی کنم مگر هوای تو از سرم بپرد