۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

رویا می پرورانم

مثلا جایی در ایالات پر برف آمریکا باشی،از اول صبح سرد باشد تا آخر شب.اختلاف دمایی هم اگر ....-اینجا نویسنده در به کار بردن فعل دچار تردید می شود.اختلاف دما رخ می دهد؟بروز می کند؟حادت می شود؟اتفاق می افتد؟گرم و سرد شدن هوا پدیده ای ست که ظاهر می شود؟یا فقط می شود که شده باشد؟-بود در حد یکی دو درجه ی ملایم باشد.نمی دانی که چه یاس پیوسته ای ست که صبح یقه اسکی پشمی تن کنی و ظهر از گرما تصعید شوی.از روزهای چهارفصل هیچ خوشم نمی آید.صبح هوا زمستانی و خاکستری ست.دمادم ظهر پاییزی و یک ژاکت سبک،ظهر که دیگر بهار بهار می شود و عصر دوباره جفتک پران زمستان بازی اش می گیرد.نمی دانم این شیمی مغز من است که از تغییر پاک به هم می ریزد یا ذات همه ی آدم ها کمی از این میل را آمیخته دارد.حالای این روزهای من که تنها حدیث تصور و تجسم است.تصور برف.تجسم از سرما یخ زدن و کنار شومینه خوابیدن.تصور بقلی که گرمت می کند.تصور خانه ای در کوچه ای تنگ که پلاکش پیدا نمی شود.ذهن من این روزها می رود از این سرسبزی مدام این سرزمین همیشه گرم فاصله می گرد و برایم مثل نقال های کنار خیابان پرده عوض می کند و قصه می گوید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر