۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

از رنجی که نمی برند

بعضی ها، آدم بعضی کارها نیستند.آدم جزئیات.آدم ریزه بینی ها.آدم خاطره ساختن ها.آدم به یاد آوردن ها.در عوض آدم کلیات اند.کلی نگرند.راحت تر از کنار حوادث و آدم ها می گذرند.وقتی هم که گذشتند کمتر پیش می اید که بر گردند و عقب را نگاه کنند.شاید هم در میان اینها کسانی هستند که می خواهند رو به جلو باشند همواره و از این رو مسیر را طوری پیش بینی می کنند که هیچ وقت از کوچه های قدیمی و بعضا خاطره آلوده نگذرند که سرعت پیش رفتنشان را کند نکند.یعنی بالقوه انسان های صاحب دردی اند ولی به درد هایشان مجال بروز نمی دهند و زیاد خودشان را جدی نمی گیرند.تکه کلام ها،بوی عطر،زنگ خاص خندیدن،خال کوچکی که کنار بینی خفته،حرکت خاص انگشتان دست،بوی پوست و تن کسی،محله و کوچه،عکس و نوشته تاثیر کمی روی آن ها می گذارد یا اصلا وقت مواجهه گرته برداری نمی کنند تا بعدا به کار بیاید.تا بعدا که مثلا از فلان کوچه و زیر فلان پنجره رد شدند دلشان درد بگیرد یا وقتی کسی را شبیه به کس از دست رفته دیدند چیزی درونشان هری بریزد پایین که:چقدر شبیه او می خندد! این جور آدم ها حافظه ی خلوتی دارند.شاید هم شماره ی تلفن ها و پلاک ماشین ها و درس های تئوری را به خوبی از بحر باشند ولی جزئیات آدم های اطراف یا در ذهنشان جایی ندارد یا اگر دارد کم است یا اگر هم کم نباشد استفاده ای از آن نمی کنند.آدم پشت سر گذاشتن اند.آدم فراموش کردن.آدم سخت نگرفتن.آدم های موفق و برنده شاید.چونکه می گویند این زندگی مجال در جا زدن ندارد.از هر مرحله ی آن بازدید کوچکی می کنند و رد می شوند.آن ها خوب می دانند که چطور پاگیر نشوند.آن ها جای دقیق سرعت گیرهای زندگی را می دانند و حواسشان هست که قبلش ترمز کوچکی بکنند و بعد یک گاز ملایم تا سریع و به نرمی هرچه تمام تر رد شوند.من اما همیشه به این دسته آدم ها با شگفتی عظیمی نگریسته ام و البته گه گداری که ریزه پردازی بیش از حد سخت بر من تنگ گرفته به حالشان غبطه هم خورده ام.آدم ها و مناظر و وقایع هر کدام برای من دنیایی از جزئیات تامل برانگیزند.گذشتن بلد نیستم.سخت نگرفتن همین طور.نمی توانم از کنار هیچ چیز سرسری بگذرم و وقتی هم به کندی عبور کردم بارها و بارها سر می گردانم که نگاهش کنم بس که بالا و پایین و جزئیاتش را جویده ام و حالا برایم آشنا و درونی شده.شاید در این مسیر آنقدر کند رفته ام که از هزار مرحله هنوز هیچش را طی نکرده ام و از هزار آدم و اتفاق جذاب محروم اما جان به جانم کنند این خلقتم عوض نمیشود.فقط وقتی آدم های سخت نگیر و کلی گرا تند و تند و با سرخوشی حسرت برانگیزی از کنارم می گذرند چشمانم راه می کشد به سبکی قدمشان...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر