۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

نامه به کودکی که نباید زاده شود

غمناک نیست؟ تمام این روزها را سر توالت به دیدن لخته ی خون عادت ماهانه گذرانده ام و به حساب سرانگشتی آن بیست و هشت روز مزخرف.بچه ی بی پناه بی گناه من! تو حاصل پارگی کاندوم نبودی.تو حاصل یک شب مستی نبودی.تو حتی قرار نبود فقط یک بوس باشی.تو حاصل کس مغزی مادر مزخرفت سودایی ات بودی که خودخواهی و تزلزل پدرت را ندید و متوهم شد.سعی کن حتی فکر وجود را از سرت بیرون کنی.اولا که این دنیا اصلا جای خوبی نیست همه دارند ازش فرار می کنند یعنی ببین کی گفتم آمدی باختی.سرتاسر باخت.تازه نیایی بیرون گلایه کنی که این ملیت ایرانی چه بود چسباندی به پیشانی ام.مادرت فارسی زبان است و متاسفانه به زبانش عشق می ورزد پدر ژنتیکی ات هم جز این زبان چیز دیگر می نداند.این است که بعدا که هرجای دنیا خواستی بروی اثر انگشت گرفتند از تو و با تعجب پرسیدند که این ابروی پیوسته و پوست تیره چیست و موهای فر منگولی ات را به سخره گرفتند و فیلم های یوتیوب رئیس جمهور بددهن روانی ات را دست به دست روی موبایل هایشان چرخاندند و تو درد کشیدی من اصلا جوابگوی تو نخواهم بود.چون من قطعا با آمدنت مخالفم پاره ی قلبم.دیگر اینجاست که تویی که باید تصمیم عدم وجود را قطعی کنی.تازه گیریم که آمدی.تو هیچ مرا نمی شناسی.مادرت صلاحیت نگهداری از تو را ندارد.پدر هم که سری دارد و هزاران سودا.به بادی بند است مادر جان.هر روز به جهتی متمایل است و اگر فکر می کنی از لا به لای کتاب ها و خط خطی ها و رختخواب و هزاران سودای دیگر برمی خیزد که تو را دلسوزانه بزرگ کند سخت اشتباه می کنی.عزیزکم! من هم که...دوست داری هر روز جایی جا بمانی؟دوست داری مادری داشته باشی که فراموش کند از مهدکودک برت دارد یا آدرس ها را دم به دقیقه گم کند و نتوانی حتی درصدی رویش حساب کنی؟ ساعت ها برای اینکه از جلوی لپ تاپش بکشیش بیرون به او التماس کنی و مجبور باشی بنشینی دل به دلش بدهی سریال های کانال ام بی سی ببینی،شجریان گوش بدهی و با نامجو هدبنگ بزنی؟ دوست داری همه ی دوستانت بیایند از قرمه سبزی های دست پخت مادرشان بگویند و تو حتی هیچ ایده ای راجع به آن نداشته باشی؟اصلا ختم کلام مادر دست و پا چلفتی خودخواه منزوی نمی خواهی دیگر؟می خواهی؟تازه(اینجا بغض می کنم) گوشه ی قلبم...اگر فکر وجود از مخیله ات عبور کند می دانی من باید متوصل به چنگگ بی رحم کثافت شوم که جان منو تو را با هم بگیرد یا هم که خودم را سر به نیست کنم که مادر جان اینجا برای ورود تو هیچ کس جشن نمی گیرد.حتی مادرت لحظه به لحظه نیستی ات را آرزو می کند.تو می خواهی به جایی قدم بگذاری که خواسته نمی شوی؟نه.بیا و امتحان نکن.من خوب می دانم که خواسته نشدن چه ابعاد وحشتناکی دارد شده با چنگ و دندان نمی گذارم که زخمش به تنت بماند.اینجا بغض مادرت در تمامی گیجگاهش می پیچد و دل تنگی می زند به استخوان هایش.تا حالا برای نابودی چیزی که عزیز می دارتش اینهمه آرزو نکرده.دلش درد دارد مادرت و از روی تو و خودش خجل است.نیا.همین.قربان تو.مادرت

۱ نظر:

  1. "گاهي سكوت بهترين واژه است ..."
    با تمام حرفات درباره ي اين دنيا موافق بودم ...
    اما نه تو و نه همسرت رو نمي شناسم ...
    ولي حتي اگر قرار شد بياد مطمئن باش جاش نميزاري ... مطمدن باش ... و براش بهترين مادري ...
    توكلت به خدا باشه و بدون هيچ كاري رو بدون دليل نمي كنه و بي حكمت نيست ...(البته من ندونم كاري انسان هارو پاي حكمت نمي نويسم ... اين دو معقوله ي جداست...)
    عزيزم آرامش داشته باش و به روي تمام زشتي ها بخند ... ارامشي كه وجودتو ميگيره بي نظيره ... من تجربه كردم ...
    مواظب خودت باش...

    پاسخحذف