۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

my fuckin obsessive mind

مثلا یکی از ناراحتی های اخیر همین ننوشتن است.ننوشتن و مخصوصا به هدفی ننوشتن.این توقع های گنده گنده ای که من از خودم دارم.همین ها که پاک زندگی ام را بلعیده.عدم حس رضایت از خود.ذهن بیمار سخت گیر من یک سری تسک ها و وظایف برای من در نظر می گیرد و طولانی مدت زمان می دهد.این طوری هم نیست که تاریخ انقضا یا دد لاین داشته باشد.خیر.می ماند.می ماند یک گوشه ی ذهنم و تلنبار می شود مستقیما روی قلبم تا نتوانم نفس بکشم یا شفاف بخندم یا راحت بخوابم.آن وقت هیچ آلارمی هم که ندارد.یعنی به صورت نامحسوس و ریز ریز ریز آزارم می دهد انجام ندادنش.اینطوری که خیلی وقت ها احوالم با روند فزاینده ای مزخرف می شود و نمی دانم چرا اما حکما و قطعا این قورباغه ی درون است که دهان گشادش را باز کرده و موج اسفرده کننده و یاس آور و کپک زده ی کارهای انجام نشده تمام گوش های ذهنم را پر می کند.این موج،روند،این من من،این قورباغه ی چاق دهن گشاد یک بعدی،سخت می گیرد.نرمش در کارش نیست.یه هیچ راضی نمی شود.کوتاه نمی آید.حتی تندی نمی کند.بی برو برگرد است.قوانین باید اجرا شوند.مثلا سیزده چهارده سالی ست که تکلیف کرده به نوشتن و با هدف نوشتن و خواندن و درست خواندن و چون من مرتب دارم ریپ می زنم در این مهم پس هیچ وقت کامل راضی نیستم.بعد قریب به هشت نه سالی ست تکلیف کرده به هنرمند بودن،طراح بودن،متفاوت بودن،متجسم بودن.به کم هم راضی نمی شود.بهترین.برترین.خاص ترین.و این ترین ها شیره ی جان مرا گرفته.هرچه می دوم به پایشان نمی رسم.من هیچ گاه،" ترین" نبودم.خیلی که زور زدم "تر" بودم.می دانی؟نهایتا باحال تر،با معرفت تر.ترین جامه ای است که از انگشت شست پای من هم رد نمی شود.برایش تنگم.بی قاعده ام و ذهنم کودن است چونکه نمی پذیرد که برنامه هایش را عوض کند.باید مرا بخورد و بجود و بکاهد.ذره ذره و با خیره سری.راضی نمی شود و عین هر روز برایم تکرار می کند نکرده ها را،نرسیده ها،نگفته ها را،نخوانده ها را و نمی دانی که نه به صورت ادیبانه،نه برای بن مایه ی یک پست وبلاگی،نه برای شرح احساسات اغراق شده ی یک دختر سانتی مانتال که به صورت جدی این من سخت گیر صفر و یک انعطاف ناپذیر با این هدف های کور بی بازگشت چقدر خسته ام کرده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر