۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

از نو، روز

یک سال دیگر هم تمام شد.تمام دیشب را با دوست مرده ام در خواب گپ می زدیم.از من می پرسید چه بلاهایی بر سرش آمده.اولش اکراه کردم برای گفتن.کم کمک زبانم باز شد.حرفم که تمام شد داشت گریه می کرد. دروغ چرا؟در این کشور گرم،نه بهاری حس می شود،نه نوروزی نه تحویل سالی.وطن پرست که نیستم اما تحویل سال و بهار یعنی خاک ایران و بس.مگر نه این ظرف های سفالین و این هفت سین زورکی که مادر با ذوق و شوق اینجا دایرش می کند به طرز غم انگیزی عاریتی ست. تمام سال های بچگی اجبار بود و شخصیت تحمیل شونده ی مادر.چهار نفر بودیم اما همگی کارهایی را می کردیم که او دوست داشت،لباس هایی را می پوشیدیم که او می خواست،جاهایی می رفتیم که او می پسندید و حرف هایی می زدیم که او انتخاب می کرد.تحویل سال را یک لنگه پا جلوی حرم گذراندن هم از خواسته های همیشه اش بود.کوچکترین اعتراض هم با موجی از قلدر بازی ها و جیغ و دادهای بی منطق مواجه می شد و در نطفه خفه.پارسال تلوزیون خسرو شکیبایی نداشت،حول حالنا نداشت،صدای نقاره نداشت،حتی آن آقایی که با صلابت می گوید:آغاز سال یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی هم نداشت.در عوض من و بابا و مامان بهت زده داشت.یک سفره ی هفت سین آبی فیروزه ای زیبا داشت.یک برادر تازه ازدواج کرده داشت و من که از آن لحظه ابرک بارانی بودم تا امروز که دو سه روز بیشتر به پایانش نمانده. سال عجیبی بود سال 88.حتی دست و دلم نمی رود که بگویم که چه گذشت و چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید...جای رفیقامون که نیستن خالیه.راستی امسال سر سفره ی هفت سین جای خیلی ها خالیه.خیلی از عزیز ترین ها.از بهترین ها.زیر خاک و زندان هیچ خانه ی مناسبی برای آن همه شور نبود. حالا دلگیرتر و پاچه بگیرتر از آنم که بخواهم آرزویی بکنم برای سال جدید جز آزادی و آزادگی که رویای دیر و دور همه ی ماست و حال ای عشق...چهره ی آبی شما رازیارت کنیم.هان؟اسفند86.87.88.من که ثابت کردم که پای سفرم.من که هر کجا رفتم شما را با خود بردم.باری که خیلی از موارد شما از کول بنده هیچ پیاده نشدید و سفت مرا چسبیدید اما اگر چهره ی آبی شما رخ بنماید که کاممان کمی شیرین می شود. در این لحظه دیگر خسته ام.خودم را رها کرده ام در میانه ی لحظات اما هیچ فراموش نخواهم کرد که هنوز و هر شب:تو رویای خودم آغوشتنو تن می کنم.نوروز بر تو مبارک ای دیر! ای دور!

۱ نظر:

  1. نوروز که مبارک باد ندارد ، اما کلا کیف بردیم از خواندندت ...
    ماجرای خواب را هم مفصل می پرسم بعدا

    پاسخحذف