۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

صدای تو صدای بازی تو کوچه های پرغباره

تموم حرف های قشنگت که روزهای دوری بهم زدی بودی پاک شدن. دست و پا می زنم که از حافظه ی آستیگماتم یکی دو تاشون رو بکشم بیرون.مثل کامپیوتری که یه نوبت پاک شده و حالا یک متخصص پاش نشسته که به ضرب و زور اطلاعات رو بازسازی کنه.می دونی؟می جورم خاطرات رو که لحظه های مشترکی بیابم.مثلا یک روز خیلی دور.تو.شمال.من.تهران.تو ساعت دو شب:در میان من و این بغض بی قرار جای تو خالی.روزهای نزدیکتر.من- کیش.تو- تهران.من -کنسرت.من -آهنگ هایده.من-داغ.من-دل تنگ.من-خیلی وقت بی خبر.تو ناگهان:کاش اینجا بودی.بعدترش بازهم تو:بیا و بمون.نمی شه؟من برات می گردم دنبال خونه.من برات کار پیدا می کنم.بیا و بمون....به همین جاها که می رسم منهدم می شم.مثل تانکی خمپاره خورده در کوچه های مرزی بعد از یک ضد حمله.دود کنان می شینم یک گوشه و سوخته و لش و پش با چشم های نیمه بسته به ویرانه های دوروبرم نگاه می کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر