۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

این سوتین نارنجی که روی چمدون خالی من،گوشه ی اتاق،داره خاک می خوره و یک فنرشم شکسته و فرو می ره تو گوشت سینم،هیچ در خاطره اش تو رو به یاد می آره؟که بلد نبودی تو تاریکی اتاق چطوری قزن های سه تاییشو باز کنی؟هیچ برای سر انگشتات دل تنگ می شه؟یا اون لحظه ای که با تن من خوابید روی سینه ی تو؟اون حالا کنار یک کمربند قهوه ای گلدوزی شده ست که تنگ شده و استفاده نمی شه و یک جفت جوراب ورزشی که ته یکیش در اومده.اون دل تنگ نمی شه.اون خاطره ثبت نمی کنه و به یاد نمی آره.اون فقط یه لایه ابر و گیپور نارنجیه که رنگ و روش رفته.اون حتی نمی تونه بشینه با من چار کلوم گپ بزنه یا حتی دو تا بزنه پشت شونم که:"آره.سخته.می دونم که سخته"اون حتی درصدی به ذهنش خطور می کنه که چرا نمی تونم با یه حرکت مچالش کنم و بندازمش دور.اون هیچی نمی فهمه

۱ نظر:

  1. خلاقیت به همراه چس ناله ...
    خوب بود ، اما سرریز بود از عادات مرسوم خرده عشاق و چس ناله هایی که این روزها مدام از کنار پست های وبلاگی می تراود ...
    خلاقیتت را حرکت بده به سمت و سویی جدید

    پاسخحذف