۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

میز گرد خونم پایین آمده و این یعنی اینکه تمام نظریات مشعشعم درون سینه ی خودم مانده که احتیاج دارد به چالش کشیده شود،میزان شود،الک شود و جمع بندی.در واقع که نیاز به بحث کردن در خودم می بینم.ساعت ها گپ زدن.چانه زدن.پیاده روی.کافه نشینی.کافه نشینی...بله به کافه نشینی که می رسم آه عمیقی از نهادم بر می خیزد که طرفدار جدی این مهم هستم و هیچم فحش نمی دهم به خودم که ساعت های متوالی بنشینم،بطالت کنم،دود کنم و بگپم.البته که با رفیق موافق اما در زندگانی طرفدار حرف زدنم.جزو تفریحات سالم و ناسالمم محسوب می شود.حرف و مخلفات و حالا حس می کنم سال هاست که سکوت کرده ام و میز گردهای درونم وول وولیشان می شود و بی قرارند.حتی فکر یکی از آن دور هم جمعی ها،یکی از آن کافه نشینی ها،یکی از آن گپ و گفت های دونفره و چند نفره هم هوش از سرم می برد.تا رسیدن به آن مهم انبان می کنیم اندیشه ها را

۱ نظر:

  1. سلام !
    كلي ذوق كردم و مثل تو غافلگير شدم ! :دي
    مي فهمم چي ميگي !
    خواهش مي كنم منم ممنونم !
    آخ كه اين پستت دقيقاٌ حرف دل منه ! حرف زدن و فكر كردن و تشكيل ميز گرد باعث ميشه بتونم به فكر و عقايدم جهت بدم و اضافي هارو پاك كنم و اصلي هارو بزارم جزو فلسفه ي زندگي ام !
    والا هوش از سر منم مي برد و فكر نكنم حذاقل تا 2-3 سال ديگر ازين ميز گردها و گپ ها خبري باشد ! پس بهتر منم همين كارو كنم !!!

    پاسخحذف