۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

هیچ

آمدم عکس آپلود کنم بر صفحه ی شخصی فیس بوکم وسط راه انگیزه ام را از دست دادم و پنجره اش را بستم.بعد در یاهو را باز کردم و چراغم را روشن که اگر رفقا هم آمدند، سلام علیکی بکنیم و گپی بزنیم.دو دقیقه که دروغ است پنج دقیقه تشریف داشتم و فورا خودم را نامرئی کردم که مثلا من نیستم.هرچی دو دو تا چهارتا کردم دیدم کسی نیست که حوصله اش را داشته باشم.اگر هم هوای کسی را بکنم خودم سروقتش می روم.بعد گفتم بشینم به سریال دیدن.با گوشه ی شست پام نایلون دی وی دی ها را لمس کردم و هنوز نکشانده بودمشان به هزار ترفند بالا که بی خیالش شدم.زیادی هیجان داشت.هردفعه می دیدم تا صبح بی خواب می شدم.گزینه ی بعدی که ابر کم حالش بالای سرم تشکیل شد خواندن خط و خبر مملکتی و اوضاع احوال جهان بود.به گودرم نگاه کردم.صفحه ی نخست بی بی سی از زور مطلب داشت می ترکید.به خدا فقط نگاهش کردم حتی فکر هم نکردم که لااقل تیترهایش را بخوانم چه برسد به الباقی.همین حین و بین هم پدر اسکایپ را گرفت که جواب ندادم.کولر با صدای پت و پت محوی روشن بود و نوک انگشت پاهام یکسر یخ زده بود.بالشت را گذاشته بودم زیر آرنج هام و دمر خوابیده بودم جلوی لپ تاپ.کمی به دوروبرم نگاه کردم.در واقع به تخت دو نفره ام که جای نفر دومش بسته ی نوار بهداشتی،حوله ی سه گوش سر،سوتین سفید کثیف که هنوز در سبد رخت چرک ها نرفته،کش مشکی،آدامس با طعم عرق نعنا،دفترچه،پاکت فیلم ها و دی وی دی ها،ژاکت کوتاه مشکی،حافظ متعلق به ده سال پیش،سه تا مجله ی فشن،هارد اکسترنال،جا مدادی،چتر،موبایل،دست بند منجوقی و دفتر شعر پر کرده بود.بعد یک فکر فلسفی به سرم زد:اگر نفر دوم بود جای همه ی اینها را برایم پر می کرد؟و فکر کردم چقدر من متفاوت فکر می کنم.ملافه ی زرد لیمویی را کشیدم به سرم و همچنان خیره ماندم به صفحه ی لپ تاپ.اتاق سرد یخچالی شده بود.نوک دماغم یک قطره ی آب مردد بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر