۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

جان بخشی به اشیا

پدر شوهر زری فکوری برای آمدن و تک و تعریف این پا و آن پا کرد گفتم خودم بیایم بگویم که این خانه،با این بوی چوبش،این بهاری که از لا به لای حفاظ پنجره هایش دیده می شود و این آرامش مسخ کننده اش دارد مرا در خود حل می کند.راستی راستی. منگ و گیجم.سرم سنگین است و هیچ حرفم نمی آید.هر گوشه اش را نگاه می کنم خاطره ای مرور می شود و من که خاموش فیلم تکرار شده ی خاطره را در ذهنم نگاه می کنم.خاموش و خاموش.یک تخت دارم و یک پنجره ی بزرگ که درست بالای سرم باز می شود.به در و دیوار اتاقم کلی چیز میز چسبانده ام.قبلی که بروم.روزهای پر بارانی بود.بند نمی آمد.دلم از قصه داشت می ترکید.روی همین صندلی که نشسته ام،روی تخت،زیر دوش،کنار تلفن،زیر بالشت.حالا نگاهشان می کنم.همه ی اینها را.یکی آن گوشه ی ذهنم گوشزد می کند که یادت هست فلان جا چطوری فلان جور...وسط کار جلوش را می گیرم:"بله.یادم هست" و خاموش تر رد می شوم.دف بزگ و سفیدم پشت تخت خاک می خورد.هنوز مرا به خود نخوانده و من چه متعجبم که در این خانه اینهمه سکوت هست و اینهمه خلسه.دستم را می گذارم زیر سرم و پتوی نرمالوی گلبافت را می کشم رویم و با چشم های باز گوش می دهم به صدایش.عکس های عزیزانم که درو دیوارم را پر کرده اند و با چشم های اگاه نگاهم می کنند.امروز چشمم افتاد به مقوای کوچکی که این آخر با پونس ظریفی زده بودم به دیوار.به اندازه ی یک یند انگشت طول و همان قدر کمی کمتر،عرض دارد:هر جا چراغی روشنه،از ترسه تنها بودنه،ای ترس تنهایی من،اینجا چراغی روشنه...رفته بود پشت آینه از نظر پنهان....من حالا بین همه ی این اشارات و واضحات گیر افتاده ام.انگاری با متانت دوره م کرده اند و دارند خفه ام می کنند.فرض کن شب در سمساری بخوابی.جایی که حتی تنگ کوچک بلوری حکایتی داشته باشد برای گفتن.این خانه لایه لایه خاطره بلند می کند از ذهن معیوبت.من هم سازش کرده ام.مدارا شاید.دل تنگی می کنم و توت می خورم و مخلوط پرتقال و کیوی و توت فرنگی و سیب خرد شده.بعد تر میروم از ظرف میوه گوجه سبزهای بزرگ ابدار به دهان می گذارم و خرپ خرپ کنان به اتاقم بر می گردم.من و اشیا و عناصر این خانه در سکوت توافقنامه ای امضا کرده ایم.بعد از اینکه انها مطمئین شده اند که من ثانیه به ثانیه ی دیروز خود را به یاد دارم،ساکن و صامت سر جای خود قرار گرفته اند و مرا که از کنارشان به سردی رد می شوم نظاره می کنند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر