۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

who the hell i am?

درست نمی دانم اول دلسرد شدم بعد شروع کردم به ننوشتن یا از بس ننوشتم دل سرد شدم و هی ننوشتم! در هر حال این سکوتم،این خشکی واژه ها،این نخواستنم مرا می ترساند.یک چیزهایی در زندگی من هست که نبودشان علامت خطرناکی ست و یک وقت هایی بودشان یعنی ظهور آن علامت دارد هشدار می دهد که نون الف جاییش دارد لنگ می زند اما خب یکیش همین گریه نکردن است برای منی که ابرک بارانی متحرکی هستم چندماهی به خشکی گذراندن یعنی که جایی چیزی درست کار نمی کند یا منجمد شده.دیگری همین ننوشتن است.یعنی دستم به کیبرد نرفتن.بدتر از آن داستان ننوشتن است.نمی دانم این چیزها به از دست دادن تدریجی تو چه ربطی دارد.من در یک حادثه یا یک دعوا یا یک سوئ تفاهم بدون تو نشدم.من طی سالیان ذره ذره تو را باختم.در یک سکوت ممتدی که صدای بیپش هنوز در گوشم است همین طور که صامت و ساکت خیره شده بودم دور شدنت را دیدم.دیدم که پیچیدی در فرعی دیگری.دیدم که خودم دارم می روم از راه دیگری.یواش یواش.با راهنما. در سکوت.حالا فکر می کنی این انجماد من و بی تفاوتی ترسناکم به ارکان هستی و ننوشتنم و گریه نکردنم و غصه نخوردنم به از دست دادن تدریجی تو مربوط است.یا حتی آخ نگفتنم؟من همیشه آهنگ ها و خاطرات انگولکم می کردند و از یک جاییم آخی،آهی حسرتی دود می کرد اما دیرزمانی ست که هیچ گونه صوت اضافه از حنجره خارج نمی کنم.فکر می کنم انسان دلسرد باید کمی هم غمگین باشد که من نیستم.من باید جوری باشم اما هیچ جوری نیستم.خارج رفته ها می گویند:دوستمان کول است.یعنی دنیا به تخمش است.یک جور باحالی.آن هم برای من که متاسفانه از تخم هایم یا تخمک هایم برای مرجوع کردن حوادث به آن هیچ گونه استفاده ی مفیدی نکرده ام این کول بودن این روزها عجیب می نماید.می دانم که چیزی جایی شکسته،از مدار خارج شده،آبش تمام شده و کار نمی کند اما می خواهم چند صبحی هیچ چیز و هیچ کس و هیچ حالتی نباشم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر