۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

همگی سر بر بالین بنهین.اینجا کسی کلافه است

يه چيزي يه پرتغالي يه جوراب بوگندوي كپك زده اي يه گلوله موي در هم گوريده ي ضخيمي راه گلويم را بسته.همون كه راه گلوي همه رو مي بنده.همون حس معروف دسمالي شده كه همه حرفش رو زدن و شرح و بسطش دادن.دچار همچين اختناق كشنده اي هستم و كلافه ام.كلافه ي كلافه.انگار اندازه ي تنم نيستم.توي سكوت و خس خس كنان پنجه مي كشم به در و ديوار بدنم.نه كه وحشي وار بلكه كند و با شدت.دندونامو رو هم فشار مي دم.به دور و برم نگاه مي كنم.سرم صدوهشتاد درجه دو خودش مي گرده.مي گم گه خوردن كه مي گن هيچ روزني نيس.هيچ مفري نيس.گه خوردن.من پيدا مي كنم.منم كه شهره ي شهرم به خواستن هاي عجيب و غريب.به از رو بردن كانسپت كيري سرنوشت.به ميل خود كردن كارهاي قهري.منم كه هميشه به سرنوشت گفتم تو گه اضافي خوردي اوني مي شه كه من مي خوام.من يه لاك پشت سخت جان سمجم.من خواستنام خواستنه.اصالت داره.من يه ميلي ميكرون هم بالاخره پيدا مي كنمو و انقدر انگشتمو توش فرو مي كنم كه بشه يه روزنه و بتونم نفس بكشم.من نور مي خوام.من تنگمه.من دارم له مي شم تو ايني كه انقدر كوچيكمه."اين".نه" اين جا".نه" اين تن".خود كلمه ي "اين". "اين" يعني شرايط."اين" يعني حقيقت برنامه ريزي شده توسط هركس و هرچيزي كه من نيستم.من شب ها تا صبح كلافه ام.من يك آتش فشان خشمگين و شاكيم.من ميل انفجار دارم.ميل گدازه شدن.اين پرتغال ،اين جوراب كپك زده ،اين گلوله موي و تاب متعفن.اين.اينه لامصب.نمي ذاره.نمي ذاره و من كه چه حد كلافم.چه حد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر